غمخوار

در کنار اتش نشسته ام به تو می اندیشم به تو که همانند شعله های اتش در ذهنم زبانه می کشی به تو که همیشه جای خالیت را احساس کرده ام کاش میشد باور کرد ولی افسوس که تو همانند موج دریا منو در بر می گیری و رهایم می کنی گاه به خود می ایی و گاه در خود فرو می روی  ای داد از دست زمانه از دست بازیهای زمانه من وتو مثل دو پرنده می مونیم که در این دنیای به این بزرگی به دست تقدیر  زمونه گرفتار شده ایم من وتو اونقدر می پریم وپرواز می کنیم تا دست اخر برسیم به اشیانه  به جاییکه تقدیر نتونه گرفتار بکنه بال و پر زندگیمون و شکارش بکنه  اون قدر می پریم تا پیروز بشیم از دست این زمونه از دست تقدیر وبازیهای زمونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد