به یاد برادرم احسان جان

توی سکوت  سایه ها  

تنهایی رقم می خورد  

فلک هم نمی توانست  

سکوت سایه ها را بشکند 

دلم مثل سکوت مبهمی 

توی سایه رقم می خورد  

منم تنهای تنها بدون هیچ مدارا  

کسی نبو دبغض منو بشکنه  

تا که سکوت مبهمم شاید جوابی می یافت  

به فلک چیزی نگفتم  

شاید که باورم کنه 

کسی نبود در سکوت مبهمم 

به من امیدی بدهد 

تا که شاید 

بغض من بشکند 

اشکام ریزون نشه 

اما اشکام مثل بارون نم نم   

سکوت سایه ها رو خیس می کردنند  

دوست داشتم .................. 

چون دیگه پاسخگوی فلک نبودم  

اما با زهم می گویم چرا...................... 

 رفتی از میان ما.................................................................

به یاد برادرم    احسان جان   

 

رفتی ولی هنوز نیست در باورمان 

باورم نمیشه ۲۲ فروردین دومین سالیه که نیستی در کنا ما   

 می شه  گفت ..... 

         می شه گفت ..... 

زنگی خوبه اما خوبی هاش بدند  

می شه گفت همه پرنده های اسمون  

رها شدند تو کهکشون   

............................................. 

بارون اسمون ببار به دلمون 

عشق فرزند به ............

در اولین صبح عروسی زن وشوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند ابتدا پدر ومادر پسر امدند زن وشوهر نگاهی به همدیگر انداختند اما چون از قبل توافق کرده بودند هیچکدام در رو باز نکردند   

ساعتی بعد پدر و مادر دختر امدند زن وشوهر نگاهی به همدیگر انداختتند اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت نمی تونم ببینم که پدر ومادرم پشت در باشند ودر را برویشان باز نکنم  

شوهر چیزی نگفت ودر را برویشان گشود اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت  

سالها گذشت خداوند به انها چهار پسر داد پنجمین فرزندشان دختر بود برای تولد این فرزند پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند رو سر برید و مهمانی مفصلی داد  

مردم متعجبانه از او پرسیدند علت این همه شادی و مهمانی دادن چیست  

مرد به سادگی جواب داد : این همون کسیه که در رو برویم باز می کنه !