عشق فرزند به ............

در اولین صبح عروسی زن وشوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند ابتدا پدر ومادر پسر امدند زن وشوهر نگاهی به همدیگر انداختند اما چون از قبل توافق کرده بودند هیچکدام در رو باز نکردند   

ساعتی بعد پدر و مادر دختر امدند زن وشوهر نگاهی به همدیگر انداختتند اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت نمی تونم ببینم که پدر ومادرم پشت در باشند ودر را برویشان باز نکنم  

شوهر چیزی نگفت ودر را برویشان گشود اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت  

سالها گذشت خداوند به انها چهار پسر داد پنجمین فرزندشان دختر بود برای تولد این فرزند پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند رو سر برید و مهمانی مفصلی داد  

مردم متعجبانه از او پرسیدند علت این همه شادی و مهمانی دادن چیست  

مرد به سادگی جواب داد : این همون کسیه که در رو برویم باز می کنه !

نگاهی به درون خود

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.

دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.

این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود.
مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد ...

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: " شام چی داریم؟"

و این بار همسرش گفت: "مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!"

"گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیب هایی که تصور میکنیم در دیگران است در واقع در خودمان وجود دارد!"

دلتنگی

گاهی احساس می کنی با وجود همه چیز،
هیچ چیز نداری، گاهی میان آشناهای قدیمی
نشسته‌ای،‌ اما باز هم غریبه ای.
بعضی وقت‌ها می دانـــــــــی دلت پر است،
اما جایی را سراغ نداری که غصـــــــــه‌هـایت را
بازگو کنی.
گـــــــاهی وقت‌ها حتی دیوارهای اتاقت هم
از دست تو خسته شده اند و دیـــــــــــگر طاقت
شنیدن حرفهــــــــــای پراز اندوه تو را ندارند. آن
وقت است که چشــــــــم‌هایت به یکباره هوای
باریدن می کند.

   کاش میشد حتی با گریستن غصه هامون  روبریزیم دور    ..............................................................................................................