تا کجا باید رفت واین وادی را در تنهایی بدرقه کرد تاکی میتوان عشق را در این سومعه اشیان کرد
تاکی می توان با شورجوانی و با ندای پیر دامغانی سفر کرد
تاکی می توان از سراب وجام زهر فرار کرد
پر شده قلبم از اندوه وغم وپشیمانی در این جایگاه و سرای مغولان قفغازی
اما شد این سرا پر نور غم واندوه و پشیمانی همه شد دور
رفتندو تاختند بردند وباختند عاقبت ما شدیم پیروز خوردیم جام می به پاس حرمت ان روز